22 اردیبهشت 92
ماهور گلم ساعت ١:١٥ دقیقه بامداد روز یکشنبه هست و تو هنوز نخوابیدی تازه کلی هم سر کیف هستی و داری بازی میکنی . دختر نازنینم چند روزی هست که قراره کمدت رو بیارن اما بخاطر نوع دستگیره ای که روش گذاشته بدن قبول نکردیم و برای همین به تاخیر افتاده . دختر نازنینم فردا صبح باید بریم اداره تا برای اینچند روز آخر سال تعیین تکلیف کنم بخاطر همین بابا مرخصی گرفته و فردا صبح باید بریم هر چند با این وضعیت خواب تو فکر نمی کنم زودتر از ١١ بیدار بشی . ماهورم این چند وقته که برات غذا می پزم خیلی کم خوراک شدی و نه دیگه شیر میخوری نه غذا باید کلی بخندونیمت و مشغولت کنیم تا یه ذره غذا بخوری . فعلا توی برنامه غذاییت فقط سوپ و فرنی هست و من امی...